سیاره ای از جنس امیر
سلام بچه ها الان یه حالی دارم که هم خوشحالم هم ناراحت که ایشالا تا آخر این پست دلیلش رو خودتون در میابید. اول مثه همیشه چراغا خاموش بود و بعد روشن شد و امیر هم اون لباس آبی راه راهی رو پوشیده بود باشلوار سیفید.اومد و شعر امام زمان رو خوند. بعد جای کتاب سخنگو به لهجه ی گلستانی شعر خوند که واقعا قشنگ خوند. اولش که اومد رو صحنه عمو بهش گفت با هم رو بوسی کنن و امیر هم دورا دور این کارو کرد عمو هم باعصبانیت نیگاش کرد امیر هم گفت:آخه شما کلی تغییر میکنی؛الان گریم داری نمیشه ماچت کرد. بعدم مثه سال پیش یه هدیه گرفته بود بابت روزه گرفتنش البته پارسال از عمه و شوهر عمه ی عزیز اش لیوان گرفته بود ولی امسال از مامان بابایی ساعت گرفته بود. عمو هم گفت حتما این هدیه یه جوریه که مال همه اس.من خانم و آقای متقیان رو میشناسم هر سال واسه همه هدیه میگیرن.امیرهم نه گذاشت نه برداشت،برگشت گفت:اون واسه قدیما بود الان گرون شده واسه همه نمیگیرن.(ولی خودمونیما چ مامان بابایی دست و دل بازی واسه همه ماه رمضون کادو میگیرن) بعدم سلطان اومد و صاحاب ساعت شد مشکل شد دوتا بعدم پهلون اومد و صاحاب ساعت شد حالا مشکل شده بود سه تا و سلطان هم یه شعرم واسه ساعت خوند.عمو هم به امیر گفت از مغز این چیزی دان نکن امیرجان هم گفت:من فقط یه کلیپ دانلود کردم. حالا هی این ساعت میکشید هی اون ساعت و میکشید آخرشم شـــــــــاپالـــــــاق ساعت منهدم شد.امیر هم ناراحت شد و با گریه گفت:مـــامـــان اینا ساعتمو خراب کردن و از صحنه رفت.عمو هم گفت:17 ساله شه شبیه یه بچه 17 ماهه گریه میکه .که اینجا بنده باید بگم خب عمو جان واسه باور پزیری نقشش اینکارو میکنه دیگه.(تو همین فاصله یکی از دوستام بهم اس داد که امیرمحمد چقد بچه ننه ست منم برگشتم گفتم بچه ننه نی رابطه ی خاصی با مادرش داره و یه جورایی عاشق مادرشه. البت به جای امیرمحمد یه واژه ی دیگه رو بکار برد که اینجا نمیشه گفت!) آقا ممنون هم اولش که اومد خوابش میومد واسه اختراعش که کل دیشب رو روش داشت کار میکرد.هی بچه ها جیغ میکشیدن واسه اینکه آقا ممنون نخوابه. چه جیغ بنفشی هم میکشیدن.بعدم از اختراعش رو نمایی کرد که یه ماشین زمان بود.چه ماشین زمانی خدایی خعلی شاخ بود.خوده آقا ممنون برگشت گفت:خودم کرک و پرم ریخت! بعدم به عمو پیشنهاد داد:به هر زمانی که میخواد بره عمو هم گفت:زمان بچگی مامانم. آقا ممنون:اون خعلی قدیمی هستش سیستم میپوکه.بعدم گفت من شوخی میکنم این ماشین به زمان دایی ناسور ها هم میره.عمو هم رفت سوار شد و جاتون خالی اینقد صورتشو به شیشه ماشین مالید که همه ی کرم های گریمش به ماشین چیسبید.یه صدای بامزه ایی هم داشت تو اونجا که نگو ینی کرکر خنده. بعد عمو از ماشین اومده بیرون:برگشته میگه اونجا مامانم و با دامن شمالی و موهای خرگوشی دیدم که در حال کشت برنج بود. بعدم قرار شد از این به بعد از این ماشین تو برنامه استفاده بشه.(آقا ممنون من واقعـــــا بهتون افتخار میکنم.به افتخار آقا ممنون اووووووه اوه) آقا نگهدارم که عمو تو پیامکا گیر کرده بود که چه اسمی بعد از ابراهیم بگه که آقا نگهدار به دادش رسید و پیام برادر حسن شاهپری رو خوند(حسین شاهپری)که گفته بود چرا اسم منو نخوندید. بعدم موضوع شون بدجور به تک ماکارون ربط داشت داستان یه مرد که در گیر کاغذ بازی های اداری شده بود رو تعریف کرد که به طور معجزه آسایی مشکلش با لازانیا حل شد. بعدم کی گفته تولدارو رو آنتن نگید؟؟؟؟ اتفاقا من خیلی هم بااین حرکت حال میکنم پیامکم دادم اینجاهم به آقای حسین خلیفه تولدشونو با تاخیر تبریک میگم.و از خدا میخوام هر روزتون مثه لحظه ی تولدتون باشه. حالا اون چیزایی که بخاطرش هم نارا حتم هم خوشال. 1)دیروز تو برنامه ی ماه عسل هم شرکت داشتن که تو پست بعدی تعریفش میکنم. 2)از این به بعد فقط سه روز آخر هفته ساعت 4برنامه دارن.(بازم میارزه به اینکه کلا تنهامون بزارن؛از اون گذشته باید امیرجان رو هم درک کنیم که پشت کنکوری هستش اونم کنکور هنر به اون سختی و باید سخت درس بخونه)
[-Design-] |